دلای بارونی اللهم صل علي محمد و آل محمد درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ نويسندگان سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:داستان به درد بخور, :: 13:2 :: نويسنده : محمود
بچه ها رو دیدید؟ وقتی میخوان سر به سرشون بذارن چی ازشون میپرسن؟
بهشون میگن: "مامانتو با یه بستنی عوض میکنی"؟ میگه: "نه" دوباره میپرسن: بابا رو چی؟ عوض میکنی؟ میگه: نه !!! بعد یه کم چرب ترش میکنن... مامانو با یه بستنی و چیپس عوض میکنی؟..... بچه یه کم شک میکنه و بازم میگه : نه بازم چرب ترش میکنن.... با دوتا چیپس و دوتا پفک بزرگ چی؟ اینجاست که بچه،بیشتر به فکر میره،یه کم مامانو نگاه میکنه،یه کم به یاد بستنی و پفک و... میوفته.... بعضی هاشون میگن "آره عوض میکنم" ولی بعضی هاشون ترس برشون میداره،از اینکه نکنه مادرشون رو از دست بدن، میپرن بغل مامان... حالا دنیای ما آدم بزرگها هم همینه، یه روزی اعتقاداتمون، باورهامون با بستنی مقایسه میشد،که دل هامون پاک و بود و سوال اونها هم شوخی بود... اما وقتی بزرگتر میشی،دین و باور هاتو و اعتقاداتت،با پول های درشت تر و مقام و میز و... محک میخوره. بعضی هامون،وقتی از این وعده های چرب و شیرین بهمون میدن،پاهامون سست میشه و قرآن و دین و باور و امام زمانمون رو میفروشیم، که اینجاست که قرآن میفرماید:
أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَى....
|